حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

میلاد امام حسین...

سلام نازی...امروز میلاد امام حسین علیه السلام است میلاد امام عشقمون اقامون اربابمون  سرورمون....عیدت مبارک نازنینم... اقا جونم مهربونم میشه یه بار دیگه ما رو دعوت کنی بیاییم پابوست؟ وای عجب حالی داره زیارتت... الهم ارزقنا کربلا...اقا جانم چشمانم به در کرامتت دوخته و دستانم به سوی تو دراز است...همه ی هستی ام به فدایت ارباب من...نازنینم دیروز صبح بابایی واسه یه سفر کاری اما پراز ثواب رفت دلیجان منو تو هم موندیم خونه ظهر ناهار رفتیم خونه ی خاله جون فاطی مامان ریحانه اونا هم تنها بودن عمو مهدی رفته بود تهران ماهم مزاحم خاله اینا شدیم کلی هم بهمون خوش گذشت دست خاله جون و ریحانه جون بی بلا... دیشبم مامانی و دایی طاها و مریم جون اومدن پیشمون ت...
22 خرداد 1392

ماه عزیز شعبان

ُُسلام عزیزم خوبی؟وای رجب رفت و شعبان اومد خدایا گذر عمر چقدر سریعه انگار همین دیروز بود...خدایا یه همت و فرصت و توانی بده که بتونیم بهره ای از این ماه های عزیز ببریم...عزیزم فردا شب میلاد امام حسین علیه السلام است پیشاپیش عیدت مبارک نازی مامان...اقاجونم ما عیدی میخواییم...ظهور اقارو میخواییم...عزت و سربلندی اسلام و مسلمین رو بیش از پیش میخواییم...دیروز رفتم دیدن پنج تا زایر امام حسین خونه ی مامانبزرگم تورو باخودم نبردم خیلی خوب بود شلوغ بود مامانجونم یه عصرونه ی عالی درست کرده بود دلمه و پیراشکی خیلی چسبید دستشون درد نکنه انشاالله قسمت همه ساله شون بشه...شب با بابایی رفتیم بیرون و یه عالمه بستنی خوردیم دست بابایی بی بلا...امروز قرار بود دور...
20 خرداد 1392

چشممون روشن...

سلام نازی خداروشکر مامانی جون اومد پیشمون دیشب ساعت 10از بغداد به تهران پرواز داشتن که ساعت یازده و نیم رسیدن فرودگاه امام تا کاراشون و کردن اومدن بیرون و راه افتادن تقریبا ساعت دو ونیم رسیدن نمایشگاه قم که منو سجاد و دایی طاها و دایی امیر و کوثر جون رفتیم دنبال مامانی ازاونطرفم اقا زهیر شوهر خاله زهرا و اقایاسر دوماد اون یکی خالمو دایی مهدی اینا اومده بودن دنبال بقیه منم تورو خونه ی مامانی خوابوندمت و سپردمت به مریم جون خلاصه بعداز احوالپرسی و فیلم و عکس راه افتادیم اومدیم خونه و تا صبح بیدار بودیم و مامانی جون ازخاطرات خوش سفرش تعریف میکردتقریبا ساعت 8 خوابیدیم و ظهر همه مهمون مامانی بودیم ولی بابایی جون روزه بود نیومد شب برا شام اومد و کل...
19 خرداد 1392

مامانی داره برمیگرده...

سلام عسلم...عیدت مبارک امروز ٢٧ رجب روزیه که پیامبر مهربونمون حضرت محمد ص به پیامبری بگزیده شد که خودم داستانش و برات تعریف میکنم نازنینم...خداروشکر دیگه مامانی جون داره میاد امشب پرواز دارن ولی نمیدونم ساعت چند؟احتمالا برسن فرودگاه امام بهمون زنگ بزنن... قراره خودشون از فرودگاه تا قم باهمون اتوبوسی که رفتن برگردن...پریشب مامانی جون از نجف زنگید و گفت که حال همشون خوبه و دعاگوی همه هستیم...ما هم بعداز زنگ مامانی باخاله فاطی رفتیم خونه ی مامانی دایی طاها هم اومد پیشمون شما بچه هارو خوابوندیم خودمون تا ٨ صبح بیدار بودیم خاله جونم برامون یه کرم کارامل عالی درست کرد که خیلی چسبید بعدشم دایی امیراینا واسه ناهار اومدن پیشمون و واسه شب هممون و دعوت...
17 خرداد 1392

سالگرد امام مهربونمون تسلیت باد

سلام نازی امروز سالگرد رحلت امام مهربونمون امام خمینی رحمة الله هستش که 24 سال پیش به رحمت خدا رفتن بابایی جونم امروز برا مراسم صبح رفتن مرقد امام تقریبا ساعت 4 برگشت خاله فاطی هم به خاطر اینکه ماتنها نباشیم اومد پیشمون ساعت 3 هم رفت همچنان از مامانی جونم خبر نداریم فقط دعا گوش هستیم راستی یه خبر خوش یکشنبه قبل از اینکه بریم خونه ی دوست جونیم نوبت دکتر داشتی واسه چشمات رفتیم دکتر نقیبی که بعداز دکتر جنابان بهترین دکتر هستش تو قم رفتیم مطبش که طبقه ی بالای دکتر خودت دکتر پشتیبان بود خلاصه بادل فرصت چشمات و معاینه کرد و تست گرفت و بادستگاه نگاه کردو گفت نیازی به عینک نداری اخه شماره ی چشمت از دو و هفتاد و پنج اومده بود یک گفت پایین ترم میاد چو...
14 خرداد 1392

روز مره گی بدون مامان

سلام نازی جون امروز مامانی اینا رفتن به سمت کربلا دیشب کاظمین بودن صبح رفتن کربلا سه روز اونجان بعدشم سه روز میرن نجف اخه پروازشون موقع برگشت از نجفه برا همین برنامشون اینجوری شد...انشاالله که سفر براشون پراز برکت و معنویت باشه و صحیح و سالم برگردن...امشبم منو تو قراره بریم خونه ی دوست جونیم اخه شوشو جونش نیست ما هم میخواییم بریم پیششون بخوابیم تا تنها نباشن فرداشب شوشو جونش میاد بعداز سه هفته...قول دادم برم براش موهاش و درست کنم...فرداشبم با خاله فاطی میخواییم بریم خونه ی مامانی جون بخوابیم صبحش برا مامانی جون اش پشت پا بپزیم...احتمالا بعدشم بریم تهران ولی من اصلا حال و حوصله ندارم تا مامانی جون نیاد نمیتاونم جایی برم خدایا خودت هر جور صلاح...
14 خرداد 1392

مامانی جون رفت کربلا...

سلام پسر گلم خوبی مادری؟ من که اصلا خوب نیستم خیلی دلم گرفته مامانم نیست پیشم امروز دارن میرن کربلا ماساعت یک و نیم ظهر بردیمشون ترمینال با کاروان سوار اتوبوس بشن برن فرودگاه امام ساعت 7 بعداز ظهر پروازشونه به طرف بغداد امشب کاظمین میمونن وای خوش به سعادتشون خداکنه سفر و زیارت خوبی داشته باشن انشاالله امام حسین خودشون کمکشون کنه مامانبزرگم و 4تا دختراش بودن و با پسر خالم که قرار بود مردشون باشه ولی همین پای اتوبوسا فهمید که باید اجازه نامه داشته باشه اعصاب همه ریخت بهم بنده خدا حالا قراره فردا کاراشو بکنه اگه جور بشه بره خدا خودش کمک کنه طفلی خالم با چشم گریون رفت منم که اصلا حال و حوصله ندارم تو هم نشستی خونه ی مامانی رو کشیدی که مامانی تو ...
10 خرداد 1392

همسرم روزت مبارک

سلام همسر مهربونم عیدت مبارک روزت مبارک دهمین سالگرد عقدمون مبارک...دوست دارم نازنینم ممنونم به خاطر محبت های بی دریغت ممنونم که 10 سال تکیه گاهم بودی سایه ی سرم بودی همسرم بودی ممنونم که تحت هیچ شرایطی دستمو رها نکردی گرمی دستات بهم ارامش میده نفسات قوت قلب میده بودنت کنارم بهم امید میده ممنونم که درکم میکنی ممنونم که حرفامو میشنوی دغدغه هامو میفهمی به خاطر همه چیز ممنون...بازم عیدت مبارک بازم به خاطر همه چیز ممنون میبوسمت و به خدا میسپارمت...فدای تو ...
3 خرداد 1392

پسرم عیدت مبارک

سلام عزیزم عیدت مبارک خوبی مادری؟امروز ١٣ رجب ولادت حضرت علی علیه السلام است وروز پدر و دهمین سالگرد عقد من و بابایی جونه واااااااااای باورم نمیشه ١٠ سال پیش یه همچین روزی منو بابایی باهم عقد کردیم چقدر این ١٠ سال شیرین گذشت وچه زود گذشت انگار همین دیروز بود با همدیگه یه یا علی گفتیم و زندگیمون و شروع کردیم و به برکت همین یا علی گفتن الحمدلله زندگی بسیار خوبی داریم و انشاالله به بعدشم زیر سایه ی حضرت علی و اقا امام زمان و بقیه ی ایمه علیه السلام زندگی خوب و خوش و بابرکتی داشته باشیم الاهی امین سالگرد عروسیمونم تولد خانم حضرت زهرا بود اونروز هم از خانم مدد گرفتیم برا یه زندگیه امام زمان پسندانه...سعیمون هم براین هست... دعا میکنم خودشون دستمون...
3 خرداد 1392

پدرم روزت مبارک

پ مثل پناه...پ مثل پدر...همانکه نبودنش مرگ غرورم را  رقم زده و جای خالی اش،اندوه بار بر سرم هوار میکشد!کاش من هم پدر داشتم تا به جای خیرات برایش هدیه میخریدم و به جای روزت مبارک پدر،نمیگفتم:روحت شاد پدر!بابای مهربونم بی نهایت دوستت دارم و دلم برایت پر میکشد...کاش بودی...روزت مبارک بهترین پدر دنیا... ...
3 خرداد 1392
1